1. و كَذلِكَ نُرى إبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ
و بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مينمايانيم تا از اصحاب يقين گردد.
در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم از بتها داشت، و دعوتى كه از آزر براى ترك بت پرستى نمود، در اين آيات خداوند به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت پرستان اشاره كرده و چگونگى پى بردن او را به اصل توحيد از طريق استدلالات روشن عقلى شرح مىدهد.
نخست مىگويد:همانطور كه ابراهيم را از زيانهاى بت پرستى آگاه ساختيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم(و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض).
ملكوت در اصل از ريشه ملك(بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، واو و ت براى تاكيد و مبالغه به آن اضافه شده بنابراين منظور از آن در اينجا حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است.اين آيه گويا اجمالى از تفصيلى است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پى بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است.
يعنى قرآن ابتدا مجملى از مجموع آن قضايا را ذكر كرده، سپس به شرح آنها پرداخته است، و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين به ابراهيم روشن مىشود.
و در پايان آيه مىفرمايد:هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد(و ليكون من الموقنين)
شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد، همانطور كه ايمان به معاد و رستاخيز داشت ولى با مشاهده مرغان سر بريدهاى كه زنده شدند، ايمان او به مرحله عين اليقين رسيد.
در آيات بعد اين موضوع را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مىسازد.
در اين آيات پروردگار متعال حجتى را ذكر مىكند كه آنرا به پيغمبر عظيم الشان حضرت ابراهيم عليهالسلام داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند، آنگاه بعد از اين آيات هدايت كلى انبيا و پاكى ضمير آنان را از شرك بيان نموده و از بين همه آنان، نوح كه قبل از ابراهيم بوده و شانزده پيغمبر ديگر را كه همه از ذريه ابراهيم بودهاند اسم مىبرد.
و اين آيات در حقيقت بيان عالىترين و كاملترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى است، و اين همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود و در روزگارى كه مردم سنت توحيد را كه نوح و انبياى بعد از او گوشزدشان كرده بودند از ياد برده و دنيا در تيول وثنيت درآمده بود براى روشن كردن آن احتجاج كرد، پس اين آيات حجتهائى كه در آنها بر دين فطرت اقامه شده در حقيقت براى مزيد بينائى رسول خدا است نسبت به ادلهاى كه در همين سوره و قبل از اين آيات خدا به او تلقين نمود، و در چهل جا فرموده:اينطور بگو و چنين استدلال كن، كه متجاوز از بيست تاى از آن گذشت.
گويا فرموده در موقعى كه با قوم خود رو برو مىشوى و ادله توحيد و نفى شرك را كه ما تلقينت كرديم برايشان مىآورى به ياد آر آن دليلهايى را كه ابراهيم براى پدر و قومش آورد، و در نظر آور آن حجتهايى را كه ما به او آموخته و بدان وسيله به ملكوت آسمانها و زمين آگاهش ساختيم.
زيرا ابراهيم اگر با قوم خود به محاجه مىپرداخت به سبب علم و حكمتى بود كه ما ارزانيش داشتيم، نه به فكر تصنعى كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميشه مشوب به تكلف و به خودبستگىهايى است كه فطرت صاف و خداداد بشر مخالف آن است.
و اگر انسان خالى الذهن باشد و بدون در نظر داشتن آنچه در روايات است و قبل از اينكه ذهنش به مشاجرات اهل تفسير و درهم آميختنشان تفسير آيات را با مضامين روايات و همچنين به آنچه در كتب تاريخ و در تورات و اسراييليات است، مشوب گردد در اين آيات دقت كند، از لحن آن به خوبى مىفهمد كه اين كلمات از كسى صادر شده كه ذهنش صاف و خالى از آلودگيهاى افكار و ضد و نقيضهاى اوهام بوده است، و اين در حقيقت لطائف شعور و احساس فطرت صاف و ادراكات اوليه عقل وى بوده كه در قالب اين الفاظ درآمده است.
و خلاصه، اگر از روى انصاف در اين آيات غور كند ترديد نخواهد كرد در اين كه:كلماتى كه ابراهيم با قوم خود داشته و اينك اين آيات، آن كلمات را حكايت مىكند، بسيار شبيه است به كلام يك انسان اوليه فرضى كه زندگى خود را در نقبى(زيرزمين) يا در غارى(در كوه) گذرانيده است.
انسانى كه فقط با كسى معاشرت دارد كه قوت لايموت او را تهيه كند و لباسى برايش تهيه نمايد كه از گرما و سرما حفظش كند، انسانى كه تاكنون چشمش به ستارگان آسمان نيفتاده و طلوع و غروب آفتاب و ماه را نديده است، انسانى كه هرگز قدم در جامعههاى بشرى و شهرهاى وسيع آن، ننهاده و به افكار مختلف و ايدههاى گوناگون و اديان و مذاهب ضد و نقيض آن برخورد ننموده، و اينك ناگهان گذارش به سرزمينى وسيع و يكى از جوامع بزرگ افتاده و چيزهايى مىبيند كه هرگز نديده است.
مثلا مردمى را مىبيند كه با دلهاى پر از اميد سرگرم كار خود و شتابان به سوى مقصد خويشند، يكى متحرك و ديگرى ساكن، يكى كارگر و ديگرى كارفرما، يكى خادم و ديگرى مخدوم، يكى فرمانده و ديگرى فرمانبر.
يكى هم دور از همه اين جنجالها مشغول بندگى و پرستش معبود خويش است، در اين ميان ناگهان چشمش به آسمان مىافتد و از ديدن اجرام آسمانى تعجب و بهتزدگيش دو چندان شده و غرق در درياى تحير مىگردد ناچار از كسى كه مىتواند پى به مقاصدش ببرد، با اشاره و كنايه از حال تك تك اين موجودات سؤال مىكند، عينا مانند كودكى كه وقتى چشمش به فراخناى آسمان و چراغهاى فروزانش مىافتد، از مادرش مىپرسد:اين اجرام درخشنده كه دل مرا مجذوب خود كرده چيست؟ راستى چقدر زيبا و شگفتآور است؟ چه كسى اينها را به آسمان ميخكوب و آويزان كرده است؟ چه كسى همه شب آنها را روشن مىكند؟ چه كسى اين چراغها را ساخته است؟ و همچنين از كوچك و بزرگ آنها، از خصوصيات هر يك جداگانه پرسشها مىكند.
با اين تفاوت كه:انسان فرضى مورد بحث، ابتدا از حقيقت چيزهائى سؤال مىكند كه به معلومات دوران توحش و روزگار تنهاييش نزديكتر است، و چون معلومات آن روزش، از سنخ محسوسات نبوده، زيرا چيزى نديده و نشنيده بود، لذا اولين چيزى را كه مورد سؤال قرار مىدهد، سبب اعلى و علت هستى عالم است، آرى انسان به طور كلى طورى است كه مىخواهد از حال مجهولات اطلاع و آگاهى حاصل كرده و به معلومات برسد به اين معنا كه مواد اوليه علم خود را گرفته و در مقام كشف از حالات نزديكترين و مناسبترين مجهولبرمىآيد.
مثلا كودكان يا صحرانشينان وقتى به چيزى برمىخورند كه برايشان تازگى دارد، از ميان همه جهات آن، ابتدا از جهتى سؤال مىكنند كه به آن مانوسترند، يعنى ابتدا مىپرسند اين چه حقيقتى است؟ آنگاه سؤال مىكنند كه چه كسى آن را درست كرده؟ سپس مىپرسند فايده آن چيست و براى چه منظورى ساخته شده؟.
انسان فرضى مورد گفتار ما هم كه تقريبا مىتوان گفت يك انسان فطرى است و هنوز فطرتش از آلودگيها پاك است از آنجايى كه جز به سادهترين اسباب زندگى اشتغال نداشته و ذهنش از خاطرات و افكار گوناگونى كه ذهن انسانهاى متمدن و شهرى را به خود مشغول مىكند، خالى و فارغ است، زيرا كه انسانهاى متمدن، به قدرى مشاغل مادى و افكار پراكنده دارند كه خاطرشان حتى براى يك لحظه آسوده نيست.
حوادث بيشمار آسمانى و زمينى اطراف انسان ابتدائى را احاطه كرده بدون اينكه اسباب طبيعى آنها را بشناسد، از اينجهت ذهن وى آمادگى بيشترى براى انتقال به سبب مافوق طبيعى دارد.
با اينكه انسان شهرنشين اگر فرصتى و فراغتى از شمارش اسباب طبيعى برايش حاصل شود، آنگاه متوجه مبدأ فوق طبيعى شده، به او مىپردازد و از اين رو، اگر انسان ابتدائى، از شهرنشينان، عبادت و پرستشى نسبت به آن مبدأ فوق طبيعى ببيند، زودتر از ديگران، توجهش به او منتقل مىشود.
و لذا مىبينيم كه دين دارى و عنايت و اهتمام نسبت به مراسم دينى و همچنين بحث در الهيات، در قاره آسيا بيشتر است تا اروپا، و در آسيا نيز اين قبيل مسائل در شهرهاى كوچك و دهات، قدر و قيمت و ارزش بيشترى دارد، تا در شهرهاى بزرگ، جهتش روشن استزيرا جامعه هر قدر وسيعتر و سطح زندگيش هر چه بالاتر باشد، حوائج ماديش بيشتر و مشاغل آن متراكمتر است، و دلها كمتر فراغتى به دست مىآورند كه به معنويات بپردازند، و خلاصه در دلها جاى تهى براى توجه به مبدأ و معاد كمتر است.
از سياق اين آيات و آيات ديگرى كه مناظرات ابراهيم عليهالسلام را با پدر و قومش در باره توحيد حكايت مىكند برمىآيد كه وى قبل از آن ايام، دور از محيط پدر و قومش زندگى مىكرده، و لذا به آنچه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و همچنين از سنن و آداب معموله با خبر بودند، او با خبر نبوده، و در اوايل رشد و تميزش از آن جا و مكانى كه داشته، بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است، و در آن موقع بوده كه براى اولين بار چشمش به بتها مىافتد و از پدرش مىپرسد كه اين چيست؟ و وقتى آن جواب را مىشنود شروع مىكند به مشاجره و خدشهدار كردن الوهيت بتها و پس از قانع كردن پدر به سر وقت قوم رفته، آنان را نيز قانع مىكند، آنگاه به سراغ پرستش ارباب بتها يعنى كواكب و خورشيد و ماه رفته يكى پس از ديگرى را پروردگار خود فرض نمود تا اينكه همه غروب كردند، آنگاه ربوبيت آنها را باطل نموده و در اثبات توحيد خالص چنين گفت:
انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين و از شواهد و نمونههائى كه بعدا ذكر مىكنيم چنين برمىآيد كه اين احتجاج و استدلال را در دو روز و يك شب به پايان رسانيده است.
ابراهيم عليهالسلام خود بر اين معنا بصيرت و بينش داشته است كه براى آسمانها و زمين آفريدگارى است و او الله تعالى است، و در اين امر شريكى براى او نيست ولى در مقام استدلال از اين معنا به جستجو برمىخيزد كه آيا در بين مخلوقات خدا چيزى هست كه آن نيز پروردگار مردم و ابراهيم باشد؟ مثلا آيا خورشيد و ماه يا چيز ديگرى هست كه در تدبير عالم شريك خدا باشد؟ يا اينكه همه امور عالم تنها به دست خداى تعالى است و بس، و پروردگارى جز او نيست؟ البته خداى تعالى در همه اين مراحل او را مدد و يارى مىنموده و با ارائه ملكوت آسمانها و زمين بنيان دلش را محكم كرده بود، ابراهيم عليهالسلام به قدرى واقع بين بود كه هر چه را مىديد قبل از اينكه متوجه خود آن و آثار وى بشود، نخست متوجه انتسابش به خداوند شده و اول تكوين و تدبير خداى را در آن مشاهده مىكرد و سپس به خود او متوجه مىشد.
قرآن در اين باره مىفرمايد:و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و نيز در ذيل آيات مورد بحث مىفرمايد:و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم ...و در سوره ديگرى مىفرمايد:و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين و همچنين در باره گفتگوى با پدرش مىفرمايد:يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا و همچنين آياتى ديگر.
ابراهيم عليهالسلام پس از فراغت از اين دو مرحله به محاجه با نمرود پادشاه معاصرش مىپردازد، زيرا نمرود مثل ساير ستمگران و ظالمان كه در قديم مىزيستهاند، ادعاى ربوبيت كرده بود و همين رويه غلط جباران آن روز بود كه فكر بتپرستى را در بشر بوجود آورد .
و لذا مىبينيم قوم ابراهيم عليهالسلام داراى خدايان بىشمارى بودهاند، و براى هر خدائى مجسمهاى بوده و بعضى از آنان، خدايان اين مجسمهها را، مانند آفتاب و ماه و كوكب - كه گويا ستاره زهره است - مىپرستيدهاند.
2. أ وَ لَمْ ينْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَىءٍ وَ أنْ عَسى أنْ يكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أجَلُهُمْ فَبِأَى حَديثٍ بَعْدَهُ يؤْمِنُونَ
آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خداوند آفريده است، ننگريستهاند، و اينكه چه بسا اجلشان نزديك شده باشد، پس به كدامين سخن پس از آن ايمان ميآورند.
مفسران اسلامى چنين نقل كردهاند كه پيامبر(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) هنگامى كه در مكه بود، شبى بر كوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحيد و يكتا پرستى دعوت نمود، مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت، تا مقدار زيادى از شب گذشت، بت پرستان مكه گفتند:ان صاحبهم قد جن بات ليلا يصوت الى الصباح!:رفيق ما ديوانه شده، از شب تا صبح نعره مىكشيد! در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
با اينكه آيه شان نزول خاصى دارد، در عين حال چون دعوت به شناخت پيامبر(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و هدف آفرينش و آمادگى براى زندگى ديگر مىكند، با بحثهاى گذشته كه پيرامون گروه دوزخى و بهشتى سخن مىگفت، پيوند روشنى دارد .
در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) چنين پاسخ مىگويد:آيا آنها فكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها(پيامبر) هيچگونه آثارى از جنون ندارد(او لم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة) اشاره به اينكه پيامبر اسلام(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) شخص ناشناختهاى در ميان آنها نبود و به تعبير خودشان صاحب يعنى دوست و همنشينشان محسوب مىشد، بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته، و همواره فكر و تدبيرش را ديدهاند و آثار نبوغ را در وى مشاهده كردهاند، كسى كه قبل از اين دعوت، از عقلاى بزرگ آن جامعه محسوب مىشد، چگونه يكبار چنين وصلهاى را به وى چسباندند، آيا بهتر نبود به جاى چنين نسبت ناروائى در اين فكر فرو روند كه ممكن است دعوت او حق باشد، و ماموريتى از طرف پروردگار يافته باشد؟! آنچنانكه قرآن به دنبال اين جمله مىگويد:او فقط بيم دهنده آشكارى است كه جامعه خويش را از خطراتى كه با آن روبرو است بر حذر مىدارد(ان هو الا نذير مبين).در آيه بعد براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى، آسمانها و زمين، دعوت مىكند و مىگويد:آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند(ا و لم ينظروا فى ملكوت السماوات و الارض و ما خلق الله من شىء) .
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرتانگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است، و دعوت پيامبر(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش، يعنى تكامل و تربيت انسان است.
ملكوت در اصل از ريشه ملك به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه واو و ت به آن براى تاكيد و مبالغه مىباشد و معمولا به حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى گفته مىشود.
نظر افكندن در نظام شگرف اين عالم هستى كه پهنه ملك و حكومت خدا است، هم نيروى خدا پرستى و ايمان به حق را تقويت مىكند، و هم روشنگر وجود يك هدف مهم در اين عالم بزرگ و منظم است، و در هر دو صورت، انسانرا به جستجوى نماينده خدا و رحمتى كه بتواند هدف آفرينش را پياده كند مىفرستد.
سپس براى اينكه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد مىفرمايد آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد، اگر امروز ايمان نياورند، و دعوت اين پيامبر را نپذيرند، و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اينهمه نشانههاى روشن قبول نكنند، به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟(و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم فباى حديث بعده يؤمنون).
يعنى اولا چنان نيست كه عمر آنها جاودانى باشد، فرصتها به سرعت درگذرند و هيچكس نميداند فردا زنده خواهد بود يا نه، پس با اين حال امروز و فردا كردن و مسائل را پشت گوش انداختن هرگز كار عاقلانهاى نيست.
ثانيا اگر آنها به اين قرآن با اينهمه نشانههاى روشنى كه در آن از خداست ايمان نياورند آيا در انتظار كتابى از اين برتر و بالاترند؟ آيا ممكن است به گفتار و سخن و دعوت ديگر ايمان بياورند؟! همانطور كه مشاهده مىكنيم آيات فوق تمام راههاى فرار را به روى مشركان مىبندد، از يكطرف آنها را متوجه سابقه عقل و درايت پيامبر(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) مىكند تا به اتهام جنون از شنيدن دعوتش فرار نكنند، از سوى ديگر متوجه نظام آفرينش و آفريدگار و هدف خلقت مىسازد تا بدانند بيهوده آفريده نشدهاند، و از سوى سوم متوجه زودگذرا بودن زندگى مىكند تا امروز و فردا نكنند، و از سوى چهارم مىگويد:اگر به كتابى به اين روشنى ايمان نياورند، در آينده به هيچ چيزى ايمان نخواهند آورد، زيرا از اين بالاتر تصور نمىشود! سرانجام در آخرين آيه مورد بحث، سخن را با آنها چنين پايان مىدهد كه هر كس را خداوند به خاطر اعمال زشت و مستمرش، گمراه سازد، هيچ هدايت كنندهاى ندارند، و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مىسازد تا حيران و سرگردان شوند(من يضلل الله فلا هادى له و يذرهم فى طغيانهم يعمهون).
همانگونه كه بارها گفتهايم اينگونه تعبيرات در باره همه كافران و گنهكاران نيست بلكه مخصوص به گروهى است كه آنچنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گوئى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده، پردههاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنها است، و منظور از اضلال الهى نيز همين است.
در سابق مكرر گذشت كه ملكوت در عرف قرآن و بطورى كه از آيه انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون، فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء استفاده مىشود عبارت است از باطن و آن طرف هر چيز كه بسوى پروردگار متعال است، و نظر كردن به اين طرف با يقين ملازم است، همچنانكه از آيه و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين اين تلازم به خوبى استفاده مىشود.
پس غرض از اين آيه توبيخ آنان در اعراض و انصراف از وجه ملكوتى اشياء است كه چرا فراموش كردند و در آن نظر نينداختند تا برايشان روشن شود كه آنچه را كه رسول خدا(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بسوى آن دعوتشان مىكند حق است.
و اينكه فرمود و ما خلق الله من شىء عطف است بر محل سماوات، و كلمه من شىء بيان مىكند ما ى موصوله را، و معناى آيه اين است كه:چرا در خلقت آسمانها و زمين و هر چيز ديگرى از مخلوقات خدا نظر نكردند؟ و بايد نظر كنند، اما نه از آن طرف كه برابر اشياء است، و نتيجه تفكر در آن علم به خواص طبيعى آنها است، بلكه از آن طرف كه برابر خداست، و تفكر در آن آدمى را به اين نتيجه مىرساند كه وجود اين موجودات مستقل به ذات نيست، بلكه وابسته بغير و محتاج به پروردگارى است كه امر هر چيزى را او اداره مىكند و آن پروردگار رب العالمين است.
و ان عسى ان يكون قد اقترب اجلهم اين جمله عطف است بر جمله ملكوت السموات ...چون جمله مورد بحث(بخاطر اينكه مصدر به كلمه أن است) در تاويل مفرد است، و تقدير چنين است كه:آيا نظر نكردند در اينكه شايد اجلهايشان نزديك شده باشد، زيرا نظر كردن در همين احتمال چه بسا ايشان را از ادامه و پافشارى بر ضلالت برگرداند چون در غالب مردم چيزى كه ايشان را از اشتغال به امر آخرت باز داشته و بسوى دنيا و مغرور گشتن به آن مىكشاند مساله فراموش كردن مرگ است، مرگى كه انسان نمىداند كارش به كجا مىانجامد، و اما اگر التفات به آن داشته باشند، و متوجه باشند كه از اجل خود بىاطلاعاند، و ممكن است كه اجلشان بسيار نزديك باشد قهرا از خواب غفلت بيدار مىشوند، و همين ياد مرگ آنان را از پيروى هوا و هوس و آرزوهاى دراز باز مىدارد.
3. قُلْ مَنْ بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىءٍ وَ هُوَ يجيرُ وَ لا يجارُ عَلَيهِ إنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
بگو اگر ميدانيد ملكوت همه چيز به دست كيست، و كيست كه خود امان ميدهد و در برابر او نتوان به كسى امان داد.
آيات گذشته منكران توحيد پروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آيات آفاقى و انفسى دعوت كرد، در آيات مورد بحث اضافه مىكند:اينها انديشه و عقل را رها كرده و كوركورانه از نياكان خود تقليد مىكنند، آنها همان مىگويند كه پيشينيانشان مىگفتند(بل قالوا مثل ما قالوا الاولون).
آنها از روى تعجب مىگفتند:آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان(پوسيده) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!(قالوا ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما أ انا لمبعوثون).
اين باور كردنى نيست! اينها وعدههاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گذشته داده مىشد(لقد وعدنا نحن و آباؤنا هذا من قبل).
اينها فقط افسانهها و اسطورههاى پيشينيان است(ان هذا الا اساطير الاولين).
آفرينش مجدد، اسطورهاى است و حساب و كتاب افسانهاى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هر يك اسطورهاى بيش نيست!.
و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مساله معاد وحشت داشتند و به همين دليل با انواع بهانهها و لطائف الحيل مىخواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا و به طور مؤكد از معاد سخن مىگويد.
لذا در دنباله آيات مورد بحث از سه راه، منطق واهى منكران معاد را در هم مىكوبد:از راه مالكيت خداوند بر پهنه عالم هستى، سپس ربوبيت او، و سر انجام حاكميتش بر مجموعه جهان، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مىگيرد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مساله معاد را دارد، و عدالت و حكمتش ايجاب مىكند كه اين جهان، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.
و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مىگيرد و سخن آنها را به خودشان باز مىگرداند.
نخست مىگويد:بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست، اگر شما مىدانيد؟!(قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون).
سپس اضافه مىكند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند در پاسخ تو مىگويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است(سيقولون لله).
ولى تو به آنها بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمىشويد(قل ا فلا تذكرون).
با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مىشمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مىدانيد؟ دگر بار دستور مىدهد از آنها سؤال كن و بگو چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است؟!(قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم).
باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند مىگويند همه اينها از آن خدإ؛طط’ ّّ است(سيقولون لله).
با اين اقرار آشكار به آنها بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمىترسيد و منكر قيامت و بازگشت مجدد انسان به زندگى مىشويد؟!(قل ا فلا تتقون).
بار ديگر از آنها درباره حاكميت بر آسمانها و زمين سؤال كن و بگو، چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟!(قل من بيده ملكوت كل شىء).
چه كسى به همه بىپناهان پناه مىدهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد؟!(و هو يجير و لا يجار عليه).
اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد(ان كنتم تعلمون).
ديگر بار زبان به اعتراف مىگشايند و مىگويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است(سيقولون لله).
بگو با اين حال چگونه مىگوئيد پيامبر(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) شما را سحر كرده و مسحور او شدهايد؟(قل فانى تسحرون).
اينها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را مالك هستى مىدانيد، او را خالق هستى معرفى مىكنيد، او را مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه مىشمريد.
كسى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمىتواند انسانى را كه در آغاز خاك بوده، باز هم به خاك باز گشته، لباس حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟! چرا از واقعيتها طفره مىرويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مىشمريد، شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟! سرانجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجهگيرى فشرده و كوتاه مىفرمايد:نه سحر است و نه جادو و نه چيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مىگويند(بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون).در بيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هم گذارده و راه انحراف پيش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مىدهند.
اساطير جمع اسطوره به گفته ارباب لغت از ماده سطر در اصل به معنى صف مىباشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيدهاند، سطر مىگويند.
به اين ترتيب اسطوره به معنى نوشتهها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده، و از آنجا كه در نوشتههاى پيشين افسانهها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولا به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مىشود.
واژه اساطير در قرآن نه بار تكرار شده، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است.
رب همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفتهايم به معنى مالك مصلح است، بنابر اين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمىشود بلكه به مالكى مىگويند كه در صدد اصلاح و حفظ و تدبير ملك خويش است، به همين دليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است.
ملكوت از ريشه ملك(بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه واو و ت براى تاكيد و مبالغه مىباشد.
عرش به معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مىشود، اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مىرود به معنى مجموعه عالم هستى است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مىشود اما گاهى اين كلمه فقط بر جهان ماوراء طبيعت اطلاق مىگردد در مقابل كرسى كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند وسع كرسيه السماوات و الارض بقره 255.
از آيات قرآن به خوبى بر مىآيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مساله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است، لذا بسيارى از آيات معاد روى مساله قدرت خداوند تكيه مىكند، و نمونههاى آن را در عالم هستى شرح مىدهد، تا تعجب آنها از مساله حيات بعد از مرگ زائل گردد.
در آيات مورد بحث نيز همين مساله از سه راه تعقيب شده، نخست قدرت او را در مورد زمين و زمينيان، و سپس آسمانها و عرش عظيم، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مىگويد:
گر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مىروند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مىدانيد.
و اگر به خاطر اين است كه مىگوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مىخوانيد.
و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد مردگان ايراد داريد، آن هم بيجا است، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن به همه موجودات پذيرفتهايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمىماند.
هماهنگ بودن پاسخ كفار در سه مورد(سيقولون لله) تفسير اول را تقويت مىكند.
جالب اينكه پس از ذكر سؤال و جواب اول جمله ا فلا تذكرون(آيا متذكر نمىشويد).
و پس از سؤال و جواب دوم ا فلا تتقون(آيا از خدا نمىترسيد).
و پس از سؤال و جواب سوم فانى تسحرون(چگونه مىگوئيد اغفال و مسحور شدهايد) آمده است.
در حقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مىشود و يكى از روشهاى معمول در تعليم و تربيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليل محكوم كنند نخست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مىدهند، بعدا شديد و سرانجام شديدتر!
قل من بيده ملكوت كل شىء و هو يجير و لا يجار عليه ان كنتم تعلمون كلمه ملكوت به معناى ملك يعنى سلطنت و حكومت است، چيزى كه هست اين معنا را با مبالغه افاده مىكند.
و فرق بين ملك - به فتحه ميم و كسر لام - و بين مالك اين است كه مالك آن كسى است كه مالى را دارا باشد، ولى ملك و به معناى كسى است كه آن مالك را و ملك او را مالك باشد، پس مالكيت ملك در طول مالكيت مالك است و او مىتواند هم در مال مالك حكم كند، و هم در خود او.
خداى تعالى ملكوت خودش را تفسير كرده و فرموده:انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء.
پس ملكوت هر چيزى اين است كه از امر خدا و به كلمه كن هستى يابد.
و به عبارت ديگر ملكوت هر چيزى وجود او است به ايجاد خداى تعالى.
پس بودن ملكوت هر چيز به دست خدا كنايه استعارى است از اينكه ايجاد هر موجودى كه بتوان كلمه شىء - چيز را بر آن اطلاق نمود مختص به خداى تعالى است، همچنان كه فرموده:الله خالق كل شىء پس ملك خدا محيط به هر چيز است و نفوذ امرش و ممضى بودن حكمش بر هر چيزى ثابت است.
و چون ممكن است كسى توهم كند كه عموم ملك و نفوذ امر خدا با اخلال بعضى از اسباب و علل در امر او منافات ندارد، ممكن است بعضى از علل و اسباب در پارهاى مخلوقات اثرى بگذارد كه خداى اراده نكرده و يا پارهاى از مخلوقات را از آنچه خدا اراده كرده منع كنداز اين جهت جمله بيده ملكوت كل شىء را با جمله و هو يجير و لا يجار عليه تكميل كرد.
و اين جمله در حقيقت توضيح اختصاص ملك است و مىفهماند كه اين اختصاص به تمام معناى كلمه است، پس هيچ چيزى از موجودات هيچ مرحلهاى از ملك را ندارد و هر موجودى هر چه را مالك است در طول ملك خدا است نه در عرض آن تا به مالكيت خدا خلل وارد كند، و يا اعتراض كند، پس حكم و ملك تنها از آن او است.
4. فسُبْحانَ الَّذى بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىءٍ وَ إلَيهِ تُرْجَعُونَ
پس منزه است كسى كه ملكوت هر چيز به دست اوست و به سوى او بازگردانده ميشويد.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره يس است به صورت يك نتيجهگيرى كلى در مساله مبدء و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان مىدهد، مىگويد:پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز مىگرديد(فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون).
با توجه به اينكه ملكوت از ريشه ملك بر وزن(حكم) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه واو و ت به آن براى تاكيد و مبالغه مىباشد، مفهوم آيه چنين مىشود:حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مىگرديد و معاد حق است!
نكاتي كلي پيرامون معاد كه به صورت فهرست آورده ميشود:
1. اعتقاد به معاد يك امر فطرى است
2. باز تاب معاد در زندگى انسانها
3. دلائل عقلى معاد
4. قرآن و مساله معاد
5. معاد جسمانى
6. بهشت و دوزخ
فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه رحموت و كلمه رهبوت كه مبالغه در معناى رحمت و وحشتاند.
انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مىآيد كه:مراد از ملكوت آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق.
ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملك آن سمت رو به خلق است ممكن هم هست بگوييم:ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مىشود، و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين و و لم ينظروا فى ملكوت السموات و الأرض و قل من بيده ملكوت كل شىء.
و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه:دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط بر هر چيز است، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد.
و برگشت معنا در آيه فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء به اين است كه:خدا از استبعادى كه مشركين در مساله معاد مىكنند، منزه است، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست.
در پايان اين فصل يادآوري مي شود مطالبي كه چه در تفسير نمونه و چه در تفسير الميزان ذيل اين آيات خاص ملكوت آورده و تكرار شده، از اين مجموعه حذف گرديده است.
در معناشناسي واژگان قرآن مي توان به واژگان بسياري اشاره كرد كه به مسئله پژوهش توجه مي دهد.يكي از مهم ترين و كاربردي ترين اين واژگان در فرهنگ قرآني، واژه نظر است.نظر به معناي توجه دقيق به چيزها و فهم چگونگي كاركرد و شناخت ماهيت چيزهاست.نگرش دقيقي كه توليد علم و دانش خاص مي كند، نظر است.از اين رو در ادبيات جديد به نوع نگاه و نگرش، نظريه گفته مي شود.از آياتي كه به مسئله پژوهش در ماهيت وجودي خود و نيز امور پيراموني انسان توجه مي دهد مي توان به آيه5 سوره طارق اشاره كرد كه مي فرمايد: فلينظرالانسان مم خلق؛ بايد انسان بنگرد كه از چه آفريده شده است.در آيه185 سوره اعراف مي فرمايد: او لم ينظروا في ملكوت السموات و الارض؛ آيا انسان در ملكوت و باطن و ماهيت آسمان و زمين نمي نگرد و پژوهش نمي كند.درباره پژوهش تاريخي نيز مي گويد: افلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم؛ آيا در زمين نمي گردند تا بنگرند پايان و فرجام كساني كه پيش از ايشان بودند، چگونه بوده است.(يوسف آيه109 و نيز روم آيه30 و نيز فاطر آيه44 و غافر آيه21 و آيات مشابه ديگر) درباره جانورشناسي و پژوهش هاي عيني و علمي و تجربي مي فرمايد: افلاينظروا الي الابل كيف خلقت؛ آيا به شتر نمي نگرند كه چگونه آفريده شد؟ (غاشيه آيه17) بي گمان شناخت چگونگي خلقت و آفرينش شتر نيازمند پژوهش هاي متعدد و متنوع عيني و تجربي مختلفي و بي شماري است كه قرآن مؤمنان را بدان تشويق و ترغيب مي كند.درباره علم پزشكي و حتي پيكرشناسي كه مي تواند در دانش رباتيك و مهندسي ژنتيك و يا سازه هاي ديگر بشر از معماري گرفته تا دانش هاي ديگر مي فرمايد: و انظر الي العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما؛ به استخوان بنگر كه چگونه آن را برمي آوريم و به هم مي پيونديم و سپس بر آن استخوان گوشت مي پوشانيم.(بقره آيه259)
پژوهش و دستيابى به مفاهيمى كه در حوزه علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شدهاند، نيازمند كاوشهاى عميق و وسيع و روشمندى است كه علاوه بر اتقان، به واژهها و الفاظ بسنده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژهها، عبارتها و پيامهاى قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلانى و احراز عدم مخالفت با آنها با ساير گزارههاى يقينى قرآنى،مورد استفاده قرار گيرد.
نيم نگاهى به قلمرو قرآن
قرآن كلام خدا و تجلّى اسم جامع، محيط و اعظم حق تعالى است كه همه انديشههاى حقيقتجو و خردورز را به دلسپارى فرا مىخواند: «كتابٌ انزلناه اليكَ مباركٌ ليدَّبَّروا آياتِه و ليتذكَّرَ اولوالالباب. (ص: 29) قرآن معجزه جاودانه رسول گرامى (ص) و تنها نسخه شفّاف و فرجامين وحى آسمانى است كه راه و رسم زندگى توحيدى و سعادت آفرين را به انسان مىآموزد: «يا ايُّها الّذينَ آمَنوا استجيبوا للّهِ و للرَّسولِ اذا دعاكم لما يُحييكم. (انفال: 24 )
قرآن به عنوان پيام هدايت الهى براى انسان، همه ساحتهاى حيات مادى و معنوى را در برمىگيرد.در اين كتاب جامع، تمام قلمروهاى زندگى مادى و معنوى، فردى، اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، دنيايى و آخرتى و جز آن، از آغاز آفرينش و مبدأشناسى تا مسير و برنامه زندگى و سرمنزل نهايى، همه مورد توجه تشريع الهى است.فضاى بىكران معارف قرآن در راستاى رسيدن انسانها به كمال، از جنين تا جنان و از ملك تا ملكوت و از ذرّه تا كهكشان را فرا مىگيرد و در يك كلام، همه لوازم هدايت و تربيت انسان را در خود نهفته دارد: «و نزّلنا عليكَ الكتابَ تبيانا لكلِّ شىءٍ. (نحل: 89)
جايگاه علم در قرآن و روايات
از سوى ديگر، قرآن با برابر نهادن علم و برهان قطعى عقلى با وحى و نبوّت آسمانى و نيز هدايت و شهود عرفانى2 در جهت كشف حقايق و شناخت معارف و ارائه سه طريق به سوى مطلق علم3 و نيز سرزنش كسانى كه بدون بهرهمندى از يكى از اين راهها به مجادله برمىخيزند (و مِن النّاسِ مَن يُجادلُ فى اللّهِ بغيرِ علمٍ و لا هدىً و لا كتابٍ منيرٍ.( )حج: 22 )و همچنين با تكيه بر منابع ششگانه شناخت و دعوت ضمنى به لزوم به كارگيرى آنها، و نيز دعوت انسانها به مطالعه آيات آفاقى و انفسى، به عنوان مهمترين راه شناخت خدا، و با تكريم و بزرگداشت مقام علم4 و نكوهش جهل و جاهلان،5 ضمن ايجاد انگيزه براى كسب علم و معرفت، رويكرد علمى خود را نيز نمايان ساخته است.
در احاديث متعددى قرآن به عنوان كتاب حاوى علم و اخبار و هر آنچه در جهان رخ داده و خواهد داد6 مطرح مىشود، هرچند خرد آدميان قادر به درك همه اين علوم نباشد.بنابراين، يكى از ويژگىهاى ممتاز و منحصر به فرد قرآن كريم، عمق و ژرفاى شگفتآور آن است؛ چنانكه قرآن ناطق، امام على (ع) درباره آن فرمود: «و بحرا لا يُدركُ قعره. و تاريخ نشان داده است كه راز جاودانگى و ماندگارى قرآن در جارى زمان، تازگى و طراوت هميشگى آن براى افكار و انديشههاى بشر همين عمق و ژرفاى آن است كه همچون درياى بىكران، غوّاصان فكر و فهم را در خود مىپذيرد و هيچگاه به نقطه پايان نمىرساند.
راز اين حقيقت با عنايت به تشابه تجلّى با تجلّىكننده روشن مىشود.قرآن تجلّى خداست و مخاطب آن فطرت زوالناپذير آدمى در هر عصر و نسل و نژاد.بدينروى، پيامهاى قرآن در بردارنده محتوايى ژرف، فرازمانى، فرامكانى و جهانشمول هستند.از سوى ديگر، در چند قرن اخير و در پى رشد چشمگير علوم تجربى در غرب، بيشترين معارضه با كتابهاى آسمانى و متون دينى به نام «علم صورت گرفته است.با التفات به بخشهاى گوناگون علوم، از اخترشناسى كوپرنيك و زيستشناسى داروين گرفته، تا روانشناسى فرويد، ادعا بر اين بوده كه برخى اكتشافات علمى، بعضى از آموزههاى بنيادين كتابهاى آسمانى را ابطال و يا - دست كم - تضعيف مىكنند و اين ادعا موجب شد كه جمعى به جداكردن كامل حوزههاى علم و كتابهاى آسمانى روى آورند؛ مانند نظريات كانت، اگزيستانسياليستها و پوزيتيويستها، و عدهاى ديگر به توجيه و تأويل گزارههاى متون دينى پرداختند تا بدينوسيله، از بىاعتبارى قطعى آنها و سرخوردگى متديّنان جلوگيرى كنند.
در جهان اسلام نيز يكى از پرسشهايى كه در ارتباط با قرآن مطرح شده مسأله رابطه قرآن به عنوان آخرين و كاملترين هديه آسمانى و علوم، يعنى محصول تلاش فكرى انديشمندان جهان، اعم از علوم انسانى و علوم طبيعى است كه از مدتها پيش، ذهن و فكر فرهيختگان را به خود مشغول ساخته و در عمل، افراط و تفريط هايى را در پى داشته است، به گونهاى كه برخى بيش از سيصد آيه قرآن را با علوم تجربى تطبيق كردهاند و در بسيارى موارد، ادعاى ارتباط تنگاتنگ قرآن را با علوم نمودهاند و برخى ديگر هر نوع ارتباط قرآن با علوم را منكر شده و برداشت مطالب علمى از قرآن را تحميل بر قرآن و «تفسير به رأى دانستهاند.گرچه بىانصافى است اگر تلاشهاى خالصانه و اعتدالگرايانهاى كه از سر ديندارى و عشق خالصانه به ساحت قرآن و حسّ دفاع از حريم آن و يا در جهت اثبات اعجاز علمى آن صورت گرفته است، ناديده انگاشته شود، اما به هر حال، مسأله رابطه قرآن و علوم مشكلى جدّى است و در اين باره سؤالات و پرسشهايى اساسى مطرح مىباشند.
اين سؤالات و نظاير اينها در زمينه برداشت گزارههاى علمى از قرآن و زبانشناسى و نيز انتظار از قرآن و قلمرو آن و همچنين بحثهاى ديگرى كه در اين زمينه مطرح هستند، نيازمند كاوش مستقلى مىباشند كه با استفاده از عقل و منطق و نيز به دور از هرگونه علمزدگى و پرهيز از قشريگرى و ظاهرنگرى و با جمعآورى ديدگاههاى دانشمندان و نظريات جديد معاصر در مورد «هرمنوتيك و مسائل زبانشناسى، تدوين اصول و مبانى روش تفسير صحيح از متن جاودانه قرآن را ضرورى مىنمايند تا به عنوان مبنايى براى تمامى گروههاى پژوهشى، قرآنى علمى در جهت برداشتهاى صحيح و مستند از قرآن و نيز معيارى براى سنجش و ارزيابى تحقيقات محققان مورد استفاده قرار گيرد و در نهايت، در بالندگى معرفت دينى و علمى و كشف حقيقت مؤثر بوده و پاسخى براى چالشها بين برخى از دستاوردهاى علمى و باورهاى قرآنى باشد.بحث درباره خلقت و تكامل انسان كه منشأ آن را نه از خاك، بلكه از حيوان انساننما مىداند و نظريه «روانكاوى فرويدى كه حقايق آسمانى را عامل سركوب اميال دانسته، حقانيت آن را مخدوش مىسازد و نظريه كيهانشناسى نيوتن ماكس پلانك و «نسبيت انيشتين با تلقّى جديد از عليّت و زمان كه نحوه ارتباط خداوند با جهان را متحوّل مىنمايد و نيز پيشرفتهاى جديد رايانهاى و هوش مصنوعى يا كشف مولكولهاى DNAكه نگرش انسانشناسى قرآن را مخاطرهآميز مىنمايد؛نمونههايى هستند كه راه حلها و پاسخهايى درخور را طلب مىكنند.
اما بدون ترديد، به عنوان يك اصل موضوعى و مسلّم، پذيرفته شده است كه قرآن كريم تنها نسخه بىبديل وحى الهى است كه از تحريف و تصرّف بشرى محفوظ مانده؛ اگرچه نقش اصلى و اساسى آن هدايت انسان و رساندن او به معارف حقيقى است و نازل شده تا آنچه را انسانها در راه تكامل حقيقى، كه همان تقرّب به خداى متعال است، نياز دارند به آنها بياموزد.اين كتاب سترگ، با آنكه كتاب فيزيك، كيهانشناسى، زمينشناسى و مانند آن نيست و نيز در صدد بيان مسائل علمى نمىباشد، با اين همه نه تنها با حقايق علمى و يافتههاى قطعى علمى (كه به قطع عقلى برمىگردند) تعارضى ندارد، بلكه اگر تعارضى هم به چشم مىخورد، ابتدايى و بدوى است و با دقت و تأمّل رفع مىشود.قرآن حاوى گزارههايى از علوم نيز مىباشد و نكات علمى بسيارى را مطرح ساخته است10 كه به صراحت يا ظهور قابل برداشت مىباشند و با تازهترين قوانين و نظريات اثبات شده علمى هماهنگي دارند؛ براى نمونه، مىتوان به مواردى همچون حركت خورشيد،حركت كوهها و زمين،لقاح گياهان زوجيت آنها،حرمت گوشت خوك و خون اشاره كرد.
اين مفاهيم بيانگر واقعيت هستند، نه اينكه طبق فهم و عرف زمانه ارائه شده باشند و مدار برداشت از قرآن بر محور كشف قصد و اراده الهى از آيات قرآن و معنادارى و فهمپذيرى متن آن است كه عقل، نصّ وحى،سنّت و منش پيامبر و امامان معصوم: و سيره جارى مسلمانان شاهد و گواه آن مىباشد.افزون بر اين، اعتقاد به فهمناپذيرى قرآن با توصيفهايى كه در آيات وحى براى قرآن آمده، مانند هدايت، موعظه، ذكر، شفا و نور ناسازگار مىباشد.بر اين اساس، تفسير وسيلهاى براى نزديك شدن و كشف معانى و مدلولات قرآن و فهم آن است و شرط انتساب سخنى به قرآن، آن است كه به گونهاى روشمند از متن قرآن كشف شود و نحوه استناد آن به متن نشان داده شود؛ زيرا قرآن اگرچه به هدف فهم مردم نازل شده، اما در عين حال، كتابى در نهايت فصاحت و بلاغت و شيوايى و مشحون از كنايه، استعاره، تمثيل، تشبيه، اشاره، رمز و بدايع ادبى است و نيز به اقتضاى فرايند نهضت اسلام و شكلگيرى جامعه اسلامى عصر پيامبر (ص) نازل شده و فهم آن مستلزم آگاهى نسلهاى بعدى از فضاهاى نزول آيات و آگاهى از قراين پيوسته و ناپيوسته متن قرآن مىباشد.
بنابراين، پژوهش و دستيابى به مفاهيمى كه در حوزه علوم گوناگون در قرآن كريم بيان شدهاند، نيازمند كاوشهاى عميق و وسيع و روشمندى است كه علاوه بر اتقان، به واژهها و الفاظ بسنده نكند، بلكه در معنا و مفهوم واژهها، عبارتها و پيامهاى قابل استفاده دقت شود و پس از مقايسه با اصول و بديهيات عقلانى و احراز عدم مخالفت با آنها با ساير گزارههاى يقينى قرآنى، مورد استفاده قرار گيرد.
و اين مهم جز از عهده قرآنپژوهان ژرفانديش و متخصص در گرايشهاى علمى ساخته نيست؛ كسانى كه از هرگونه افراط و تفريط و نيز سطحىنگرى و خودباختگى به دور بوده و از هرگونه تحميل مطالب بر قرآن برحذر باشند و حريم قرآن، اين آخرين سروش آسمانى را كه از ابعاد گوناگون مانند فصاحت، بلاغت، محتواى عالى، اخبار غيبى و علمى معجزه مىباشد، حفظ كنند؛ زيرا هرگونه تساهل و تسامح در فهم اين متن مقدّس، درخور سختترين نكوهشهاست: «اَفَلا يتدَّبرونَ القرآنَ اَم على قلوب اقفالُها. (محمّد: 24 ) روشن است كه استخراج مفاهيم علمى قرآنى بر اساس اصول و مبانى شناخته شده تفسيرى و نيز اصول و مبانى شناخته شده علمى، تلاش عميق و همهجانبه اينگونه متخصصان را مىطلبد.علاوه بر اين، حقايق هزار لايه قرآن بر بال انديشه و جان همگان فرود نمىآيد و راهيابى به كنه و باطن آن ويژه صافىترين جانهاست: «لا يَمَسُّه الاّ المطهَّرونَ (واقعه: 79 ) و نيز علاوه بر محكمات، متشابهاتى دارد كه هضم آن درخور انديشه فرهيختگان و نخبگان بشرى و راسخان در علم است: «و ما يعلمُ تأويلَه الاّ اللّهُ و الراسخون فى العِلم (آل عمران: 7) و ديگران از پرتو نور وجود ايشان مىتوانند از اين فيض سرمدى بهرهمند گردند.
چند نكته
در اينجا، تذكر چند نكته ضرورى مىنمايد:
1.قرآن كريم اگرچه به هدف فهم مردم از سوى خداى سبحان در قالب زبان مفاهمه عربى نازل شده و زبان آن عرفى است، با همان ويژگى وجود كنايه، استعاره، مجاز و...در آن ولى با همه اينها، وحى است و تو در تو و رازآلود، و نمودهايى از زبان رمزى، علمى و ادبى نيز در خود دارد.انسانها در حد وُسع خود مىتوانند از آن بهره بگيرند و آن را كشف كنند.تاريخ طولانى تفسير، كه با صبغههاى گوناگون به نگارش درآمده و قطعا هر تفسير نكاتى در خود دارد كه ديگرى فاقد آن است، شاهد گويايى بر اين ادعاست.از اينرو، ضمن احتياط كامل و دقت در صحّت و اتقان برداشتها، نبايد از شائبه تفسير به رأى واهمه داشت، بلكه اهل فن در هر رشتهاى بايد با جرأت و شهامت با قرآن سخن بگويند و سؤالاتشان را مطرح كنند و با عقلانىتر كردن انتظاراتشان، پاسخ دريافت دارند.
2.با عنايت به عظمت قرآن كريم و حسّاسيت موضوع «رابطه قرآن و علوم ، لازم است محققان نازكانديش توجه داشته باشند كه وحى قطعى مطابق با واقع و نفسالامر را نبايد با علوم ظنّى متغيّر انطباق داد؛ زيرا پيامدى جز قرار دادن قرآن در معرض وهم و شك و از حجيّت انداختن اين سند قطعى آسمانى ندارد.از اينرو، بايد از هرگونه برداشت از قرآن بدون در نظر گرفتن قراين عقلى و نقلى و هر نوع تحميل نظريه بر قرآن و تأويلهاى غير معتبر و نيز تفسير قرآن به وسيله علوم ظنّى، كه اگرچه اطمينانآور است اما احتمال مقابل به صفر نمىرسد - چنانكه بيشتر مسائل اثبات شده علوم تجربى از اين قبيلند - بپرهيزند.
تنها بايد با استناد به مطالب قطعى علوم به فهم كاملتر و جامعتر قرآن پرداخت؛ علومى كه علاوه بر تجربه و آزمايش، كه اطمينان به آن از طريق تعميم استقراى ناقص به دست مىآيد، با برهان عقلى نيز اثبات شده باشد و نيز با ظاهر آيات قرآن و معناى لغوى و اصطلاحى واژهها و قراين عقلى و نقلى هماهنگ باشد.و حقايق مجهول اين كتاب آسمانى را كشف كنند و در اختيار حقجويان قرار دهند.و در صورت تأييد نشدن فرضيهاى از علوم تجربى با دلايل قطعى و در عين حال، موافقت آن فرضيه با ظواهرقرآن، مىتوان آن را در حد احتمال ذكر كرد.
دو نوع جهانبينى وجود دارد:
1.جهانبينى مادى
2.جهانبينى الهى
جهانبينى مادى هستى را مساوى ماده مىداند و عالم و آدم را مادى معرفى مىكند مىگويد: جهان داراى آغاز و انجام مادى است، اين نظام كيهانى در مرحلهاى ظهور مىكند و سرانجام نابود خواهد شد و بعد از زوال جهان چيزى نيست، انسان نيز يك پديده طبيعى و مادى است كه با تولد ظهور مىكند و با مرگ نابود مىشود.تمام حيات آدمى و حقيقت انسان بين گهواره تا گور خلاصه مىشود.وقتى جهان و انسان مادى باشد رابطه انسان و جهان نيز در همين مدار قرار مىگيرد و تحليل مىشود.
در جهانبينى الهى هستى اعم از ماده است بخشى از هستى ماده و بخشى از آن مجرد و غير مادى است.جهان نيز محدود به عالمطبيعت نيست بلكه بخشى از جهان طبيعت و بخشى از آن ماوراء طبيعت است.جهان نابود نمىشود بلكه جنبه جاودانهاى دارد، انسان نيز داراى وجود جاودانه است.انسان يك بدنى دارد كه در فاصله بين تولد و مرگ و گهواره و گور خلاصه مىشود ولى جانى دارد كه جنبه جاودانگى در او تأمين مىكند، اين روح و جان ظرف عقيده و افكار و انديشه و ملكات نفسانى و عواطف و گرايشهاى اوست و چون روح حقيقت مجرد است از بين نمىرود و چون ظرف از بين نمىرود، مظروف او كه عقيده و افكار و ادراكات و اوصاف نفسانى باشد نيز از بين نخواهد رفت، چنان كه قواعد رياضى و قواعد مبرهن فلسفى و قوانين كلى اخلاقى هرگز از بين نمىروند، روحى كه اين مسائل را ادراك مىكند نيز يقيناً از بين نمىرود، زيرا وقتى صفت پايدار بود، موصوف نيز پايدار خواهد بود.از باب مثال: اگر نقشى جاويد بود لوحى كه حامل اين نقش است جاويد خواهد بود، اگر معناى تقوا و عدالت و ايثار از بين نمىرود، روحى كه حامل اين اوصاف است از بين نخواهد رفت.بر اين اساس است كه هيچ وقت انسان نابود نمىشود.زيرا آن چه كه نابود شدنى است بدن انسان است.آن چه كه بين گهواره و گور خلاصه مىشود جسد و جسم انسان است.اما آن چه كه هويت واقعى انسان را مىسازد روح اوست و روح آدمى امرى جاودانه است.و چون روح جاودانه است ارتباطش با جهان نيز جاودانه است و جهان نيز غير از صبغه طبيعى و مادى.از صبغه ماوراء طبيعى و ملكوتى نيز برخوردار است اين جنبه ماوراء طبيعى و ملكوتى عالم جاويد است.
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات والارض و الطير صافات كل قد علم صلاته وتسبيحه و الله عليم بما يفعلون .
مخاطب،رسول اكرم است.مىفرمايد آيا مشاهده نمىكنى-يعنى مشاهده مىكنى و مىبينى-كه هر كه در آسمانهاست و هركه در زمين است و هم مرغان در حالى كه در آسمان بال گشاده وصف كشيدهاند همه تسبيح گوى ذات اقدس الهى هستند.كل قدعلم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون و هر كدام از اينها به نمازخود(يا به خواندن و دعاى خود)و به تسبيح خود آگاه است و خدا همبه آنچه آنها مىكنند آگاه است.
آياتى كه در اين چند جلسه تفسير كرديم،از اول آيه نور تااينجا،مىبينيم همه ارائه صحنههاى مختلف نور و ظلمت است، والبته ظلمت چيزى نيست جز همان بهره نگرفتن از نور،و فقط در مورد انسانهايى صادق است كه از يكى از پرتوهايى كه خداى متعالفرستاده است و انسان موظف و مكلف است كه خود را به آن پرتوروشن كند[استفاده نكند.]ظلمت از آنجا پيدا مىشود،يعنىانسان مكلف و موظف است كه از پرتو نور وحى و نبوت،با كمك ازنور فطرت خودش بهرهگيرى كند،و وقتى از اين نورها استفاده نكندآنگاه انسان در ظلمت قرار مىگيرد،و نور خدا سراسر هستى رافرا گرفته است: الله نور السموات و الارض سراسر هستى روشنبه نور خداست و سراسر هستى آگاه از وجود خداوند است (چون درروشنايى است نه در تاريكى) و شناساى خالق و بارىء خودش است.
در اين آيه مطلبى را ذكر مىفرمايد كه اين مطلب به عبارات مختلفدر قرآن مجيد آمده است.مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتراست،طبعا اينطور است،يعنى بشر بايد كوشش كند خودش را به اينحقايق برساند.انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد كه قرآن مطالب راهميشه در سطح معلومات ما بيان كند،چون معلومات قابل پيشروىو توسعه و تكامل است.يك كتاب بشرى اين طور است.يك نفر كهمىخواهد به نور قرآن مهتدى باشد بايد گوشش به نداى قرآن باشد وببيند از اين حرفها چه در مىآيد.
يكى از حرفهايى كه قرآن روى آن تكيه كرده است مسالهتسبيح موجودات و تحميد موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضىاز بيانات خودش مىگويد تمام ذرات وجود،خدا را تسبيح مىكنند وحمد مىكنند،يعنى طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز،خدا را تسبيحمىكنند،ذرات هوا تسبيح گوى خدا هستند،هر ملكول از ملكولهاىآب و هر ذره از ذرات اتمى و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيحمىكند.
حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفى را مىزند يانمىزند.ابتدا آيات را مىخوانيم،بعد ببينيم بشر به حسب عقل وفهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديككند.پس ما دو مرحله داريم: يكى اينكه آيا قرآن چنين مطلبى رابيان كرده يا نكرده است، دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوى خودشچقدر خود را به اين حقيقت نزديك كرده است.
قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاى مختلفگفته است.من مقدارى را كه در نظر دارم و حفظ هستم برايتانعرض مىكنم.يكى در سوره بنى اسرائيل است كه شايد از همه جاعامتر و صريحتر بيان فرموده است،مىفرمايد: و ان من شىء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم هيچ چيزى نيست( ان من شىء يعنى ما من شىء )چيزى نيست مگر آنكه خدارا تسبيح مىكند،تسبيح مقرون به حمد،ولى شما تسبيح آنها رانمىفهميد،يعنى نگو من گوشم را كه پاى اين چوب يا درختمىگذارم نمىشنوم كه او خدا را تسبيح مىكند،همين طور ذرات بدنخودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاى پوست و گوشت واستخوان و خون من و هر مويى از موهاى بدن من دائما در تسبيح حقتعالى است،در حالى كه من نمىشنوم.قرآن مىگويد بله،شمانمىشنويد،و بلكه نمىفهميد تعبير مىكند،نمىگويد لا تسمعون ، مىگويد: و لكن لا تفقهون و ميان ايندو فرق است.
اگر لا تسمعون باشد[يعنى]ممكن است ما بفهميم چنينچيزى هست ولى نمىشنويم،مثل اينكه ما الآن مىفهميم كه دراين فضا امواج راديويى از ايستگاههاى مختلف راديويى دنيا هستولى نمىشنويم.اما قرآن مىگويد ولى اين مطلب را نمىفهميد ،نه تنها نمىشنويد،بلكه نمىفهميد،فهم نمىكنيد،هنوز فهمتان كوتاهاست.
فرق ميان تسبيح و حمد
قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم،فرق ميان تسبيح و حمد را عرض كنم كه مىفرمايد: الا يسبح بحمده.چونتسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتى در نماز مىگوييم سبحانربى العظيم و بحمده كه خلاصهاش اين است تسبيح پروردگارعظيم مىكنم و حمد پروردگار عظيم يا مىگوييم: سبحان ربىالاعلى و بحمده يعنى تسبيح مىكنم پروردگار برتر را و حمد مىكنماو را، تسبيح مىكنم يعنى چه؟و حمد مىكنم يعنى چه؟
ثناى خدا به دو شكل است: يكى تسبيح و ديگرى تحميد.
تسبيح يعنى تنزيه،يعنى خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزهكردن،و برتر دانستن او از آنچه كه شان مخلوقين است،از آنچه كهحاكى از نوعى نقص و ناتوانى و نارسايى است.اصلا كلمه سبحان معنايش اين است كه من او را تسبيح و تنزيه مىكنم ازاينكه به چشم ديده شود،با دست لمس شود،او را جسم بدانم وبگويم در جايى قرار گرفته است،او را محتاج و نيازمند بدانم به هرچيزى از جمله به عبادت خودم،خير،او منزه است از نياز و احتياج،تنزيه مىكنم او را از اينكه به او نسبت ظلم و ستم بدهم،براى اوشريكى قائل باشم،او را مركب و داراى اجزاء بدانم،بگويم از چهدرستشده و از كجا آمده است.پس تسبيح يعنى يك سلسلهچيزهايى را كه من مىفهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است،باكلمه سبحان از او نفى مىكنم.ثناى الهى نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفى و اثباتاست،وقتى مىگوييم لا اله الا الله نفى مىكنيم معبوديت غير را واثبات مىكنيم ذات او را.ثناى الهى هم هميشه نفى است و اثبات،نفىاش همين است: منزه است از...، ولى حمد توصيفپروردگار است به صفات اثباتى،او را ستايش مىكنم كه همه نعمتهااز اوست،همه كمالات از اوست و به او بر مىگردد،او به هر چيزىداناست: بكل شىء عليم ،بر هر چيزى تواناست: و هو علىكل شىء قدير ،او سميع است، او بصير است،او حى است،اوقيوم است،او ملك است،او مؤمن است،مهيمن است،عزيزاست،جبار است،متكبر است.اين صفات اثباتى.پس ما با يك سبحان ربى العظيم و بحمده ،يا يك سبحان ربى الاعلى وبحمده يك دنيا نقص را به نظر مىآوريم و مىگوييم خداى ما ازاينها منزه است،و يك سلسله كمالات را[به نظر مىآوريم ومىگوييم]خداى ما داراى چنين صفاتى است.در نماز وقتى سورهتوحيد را مىخوانيم مىگوييم: قل هو الله احد،الله الصمد،لم يلدو لم يولد و لم يكن له كفوا احد هم صفات اثباتى در آن است وهم صفات سلبى.بعد مىگوييم: كذلك الله ربى چنان استپروردگار من، آن صفات كمالى اثباتى را دارد و من او را به آنصفات ستايش و حمد مىكنم.نقصى در او نيست،اينكه فرزندداشته باشد، فرزند چيزى باشد،مثل و مانند داشته باشد،در اونيست كذلك الله ربى .
قرآن مىگويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با ارادهو اختيار خودتان انجام دهيد،تمام ذرات عالم وجود،خدا را تسبيحمىكنند و حمد مىكنند.اين يك آيه از آيات قرآن[راجع به تسبيح وتحميد موجودات].
همچنين ما در قرآن پنجسوره داريم-بلكه با سورهسبحاسم به اعتبارى شش سوره داريم-كه با تسبيح شروع مىشوند واينها را مسبحات مىگويند.سوره حديد اين طور شروع مىشود:
سبح لله ما فى السموات و الارض هر چه در آسمانها و زمين استخدا را تسبيح مىكند.
سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مىشود: سبحلله ما فى السموات و ما فى الارض.در اينجا كلمه ما تكرار شدهاست.باز مفاد همان است: هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هركه-در زمين استخدا را تسبيح كرده است.
سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مىشوند: ]يسبحلله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم.
سبح اسم نيز امر به تسبيح است.
در اين پنجسوره[فعل تسبيح را] در سه مورد به صورتماضى و در دو مورد به صورت مضارع ذكر مىكند ولى با كلمه ما :
هر چه در آسمانها و زمين استخدا را تسبيح مىكند.اما قرآنمىگويد[همه موجودات خدا را سجود مىكنند]آن حقيقتسجود،كه اين سجود شما نمايندهاى و نمايشگرى از آن است.ما كه سجودمىكنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مىگويد همه موجوداتخدا را سجود مىكنند،خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجودمىكنند،ولى البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا خورشيد هم يك پيشانى دارد و پيشانىاش را روى خاك مىگذارد،نه،اينعمل شما كه نمايشگر منتهاى خضوع است براى اين است كهروحتان خضوع پيدا كند.پس ما يك چنين آياتى در قرآن داريمكه در آنها تعبير سبح يا يسبح به كار رفته است.
بعضى آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكلديگرى بيان شده است،مثلا بيان شده كه جمادات يا نباتات و ياحيوانات با فلان مقام مقدس معنوى الهى در تسبيح و حمد خداهماهنگى مىكردند.قرآن در سوره مباركه ص درباره داوود پيغمبرچنين مىگويد: و اذكر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب ياد كن بندهما داوود نيرومند را،او بسيار بازگشت كننده به خدا بود،يعنى از غيرخدا بريده و به خدا پيوسته بود.
بعد مىگويد: انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق،و الطير محشورة كل له اواب كوهها را مسخر كرده بود، هرصبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداى خودش را تسبيح مىكرد،كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مىگفتند.اين همآيات ديگرى به اين مضمون.
از جمله[آيات مذكور]همين آيات[سوره نور است]كه بازنظيرش در قرآن هست.در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است،مىفرمايد: الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض آيانديدى؟ هر كه در زمين است را هم اختصاص به مؤمنين نمىدهد:
اى پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالى كه در اوج آسمان صف كشيدهاند نديدى؟ بالاتر اينكه بعد مىگويد: كل قد علم صلاتهو تسبيحه هر كدام از اينها-كوهها،درختها،مرغها،انسانها و هرموجودى كه تسبيح مىكند-به تسبيح خود آگاه است،به نماز خودآگاه است.عجيب اين است كه اين امر را تعبير به نماز مىكند.
گفتيم يك جا تعبير به تسبيح و حمد مىكند و يك جا تعبيربه سجود مىكند،اينجا اصلا تعبير به صلاة كرده است، گواينكه بعضى مفسرين گفتهاند مقصود از صلاة دعاست ولى هماننماز است،روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبير به صلاة كردهاست: اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداى آنها همبه كار آنها آگاه است.
بنابراين ما چنين آياتى در قرآن داريم و نبايد اول برويمببينيم كه آيا مىتوانيم معنى بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست.
نه،قرآن چنين مطلبى مىگويد كه تمام ذرات عالم هستى خدا راتسبيح مىكنند و حمد مىكنند،و به ما هم مىگويد: ولى شما اى مردمفهم نمىكنيد اما چنين چيزى وجود دارد.البته خدا هم كه اينمطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايى را كه هيچ وقت بشر به هيچشكل آن را حل نمىكند بيان كرده باشد،قرآن اين را مىگويد براىاينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازهظرفيتخودمان كشف كنيم.
گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشى كه افراد بشربعد از اين راهنمايى قرآن،در اين راه كردهاند چه بوده و در واقع اينآيات را چگونه خواستهاند تفسير كنند.اين سلسله آيات در قرآنمجموعا دو گونه تفسير شده است كه ما مىتوانيم اين دو گونه را حكيمانه و عارفانه بناميم.بعضى اين آيات را حكيمانه تفسيركردهاند و گفتهاند مقصود قرآن از اينكه مىگويد هر چيزى خدا راتسبيح مىكند و حمد مىكند،تسبيح تكوينى و به زبان حال است.ما يك زبان حال داريم و يك زبان قال .زبان حال ايناست كه يك موجودى مثلا يك انسان حالتى پيدا مىكند كه بااينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مىزند.مثلاشما دو نفر در خيابان ايستادهايد و با همديگر صحبت مىكنيد،يكوقتشخص مفلوكى با يك قيافه ژندهاى مىآيد در مقابل شما دو نفرمىايستد و گردنش را كج مىكند، حالتش نشان مىدهد كه[مىگويد]من نيازمندم،به من كمك كنيد.اين را زبان حال مىگويند.ولى يك وقت كسى مىآيد به زبان مىآورد كه كمكىبه من بكنيد،اين مىشود زبان قال .بنابراين خيلى اوقات حالتبيرون انسان از ضمير انسان خبر مىدهد،چنانكه مىگويند رنگرخسار خبر مىدهد از سر ضمير .چگونه خبر مىدهد؟حرف كهنمىزند،دلالت مىكند.انسان خيلى حرفها را به زبان بى زبانىمىزند.شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مىكنند بيش ازمقدارى كه با زبان ظاهر با هم حرف مىزنند،به زبان بىزبانى با همديگر حرف مىزنند و خودشان را به يكديگر معرفى مىكنند.
من در يكى از كتابهايم(مساله حجاب) نوشتهام كه بعضىاز لباسها و بعضى از ژستها زبان دار است.آدمى كه وقتى راه مىرودبادى به غبغب مىاندازد،صدايش را كلفت مىكند و پايش را محكمبه زمين مىكوبد در واقع مىخواهد به ديگران بگويد: دور باش،از منبترس.همچنين يك زن دو جور لباس مىپوشد: يك وقت طورىلباس مىپوشد و در خيابانها راه مىرود كه خود وضعش داد مىزند ومىگويد كه من عفيفم،كسى را نرسد كه طمع به من بدوزد،اصلاخود ژست و خود لباس مىگويد من چنينم و طبعا افرادى هم كهدنبال شكارى مىروند و مىخواهند ببينند كسى اهلش هستيا نه،سراغ آنها نمىروند،و يك وقت نقطه مقابل آن است: همان طور كه آنشخص طورى لباس مىپوشد كه مىگويد از من بترس، يك زن همممكن است طورى لباس بپوشد كه مىگويد بيا دنبال من،با زبانخودش حرف نمىزند ولى ژستش همه را دعوت مىكند كه بيا سراغمن و مرا تعقيب كن،من اينكاره هستم.اين را مىگويند زبانحال .از مطلب خيلى خارج شديم.
حال بعضى گفتهاند اينكه قرآن مىگويد همه چيز خدا راتسبيح مىكند و حمد مىكند،مقصود به زبان حال است،چون همهاينها مخلوق خدا هستند و مخلوق خاصيتش اين است كه يكجنبه نقص دارد و يك جنبه كمال،جنبه نقص لازمه مخلوقيت استو جنبه كمال[از ناحيه خالق]،هر چه نقص دارد از ذات خودشاست و هر چه كمال دارد از خالقش(هر چه كمال در موجودات عالممىبينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف وحمد مىكند،به زبان بىزبانى مىگويد: بارك الله به آنكه مرا آفريد ،تسبيحش هم اين است كه مىگويد اگر نقصى در من مىبينى،اين نقص لازمه ذات من است،او از اين نقص منزه است.
البته در اينكه هر مخلوقى به زبان حال حامد و مسبح خالقخودش هستشكى نيست،حرف درستى است،مخلوقات به زبانتكوين،خدا را تسبيح و حمد مىكنند،و هر اثرى حمد گو وتسبيح گوى مؤثر خودش است.گلستان سعدى هم سعدى را حمدمىكند،يعنى به زبان حال مىگويد بارك الله به آنكه چنين اثرفوق العادهاى را ايجاد كرده،اگر نقصى هم در يك جا باشد مىگويدعالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمىتوانسته.ولى آيا قرآن كهمىگويد: ان من شىء الا يسبح بحمده نظرش به همين است؟
تفسير دوم-كه من آن را به تفسير عارفانه تعبير مىكنممىگويد حرف شما درست است كه موجودات به زبان حال مسبح وحامد پروردگارند،ولى قرآن بالاتر از اين را مىگويد،چون در ادامهآيه مىفرمايد: و لكن لا تفقهون تسبيحهم ولى اين تسبيح را شمانمىفهميد.تسبيح به زبان حال را همه مىفهمند.بعلاوه قرآنمىگويد هيچ چيزى نيست مگر...يعنى همه اشياء را مىگويد نه تنها عاقلها و ذى شعورها را،ولى ضمير را آنچنان بر مىگرداند كهگويى همه موجودات عالم عاقلند و شاعر،چون مىگويد: و لكن لاتفقهون تسبيحهم.هم در زبان عرب ضميرى است كه براىاشخاص مىآورند نه براى اشياء،و قرآن با اينكه سخنش دربارهاشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده،يعنى مىخواهد بگويد كههمه اشياء از يك نظر اشخاصند[و شعور دارند]،و در همين آيهاىكه خوانديم مرغان را هم اضافه كرده،اگر مرغان نمىبودمىگفتيم قرآن مىگويد كسانى كه در آسمان و زمين هستند ،كسانى كه در آسماناند يعنى ملائكه و كسانى كه در زميناند يعنىانسانها،مقصود از انسانها هم انسانهاى مؤمن است كل قد علمصلاته و تسبيحه همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند،مىگفتيم اين ديگر مانعى ندارد،انسانها و ملائكه به تسبيح خودشانآگاهند.ولى مىگويد ...و مرغان ،مرغان را هم داخل كردهاست،مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد،پس معلوممىشود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما وارد نيستيم ونمىدانيم.
گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است.حكيم ابو نصر فارابىكه يكى از حكماى بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلىشيرينى-ظاهرا در كتاب فصوص-دارد.او همين مطلب را ولىبيشتر با موضوع زبان حال بيان كرده است،مىگويد: صلتالسماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه آسمان كهگردش مىكند،با گردش خود به درگاه الهى نماز مىبرد.گردشآسمان نماز آسمان است.زمين كه تكان مىخورد،تكان خوردن زميننماز زمين است.باران كه مىريزد، ريزش باران نماز باران است،چون روح و حقيقت نماز چيزى جز تسليم بودن در مقابل امر حق وخالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست.مىگويد آسمانكه مىگردد و زمين كه تكان مىخورد و باران كه مىريزد همه اينهاامر پروردگارشان را اطاعت مىكنند،نماز آنها همين است.
ولى مولوى كه مرد عارفى است و مسائل را عارفانه تفسيرمىكند اين طور نمىگويد،مىگويد انسانهاى عادى[تسبيح و تحميدموجودات را]نمىفهمند،واقعا موجودات جهان خداى خودشان رامىفهمند و درك مىكنند و مىشناسند و تسبيح و حمد مىكنند،و اينرا مكرر و در جاهاى متعدد گفته است،اشعار معروفى است كهمرحوم حاج شيخ عباس قمى هم در مفاتيح نقل كرده است،مىگويد:
جمله ذرات عالم در نهان
با تو مىگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مىرويد
محرم جان خدادان كى شويد
در جاى ديگر شعرهاى خيلى عالىاى دارد كه متاسفانههمه آن را حفظ نيستم،مىگويد:
معنى الله گفت آن سيبويه
يولهون فى الحوائج هم لديه
الله يعنى موجودى كه همه موجودات نياز خودشان رابه درگاه او مىبرند.بعد مىگويد خاك چنين،باد چنين،هواچنين، دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شكل نياز خود رابه درگاه او مىبرند.]
بلكه جمله ماهيان در موجها جمله پرندگان در اوجهاو خلاصه مىگويد ذرهاى در عالم نيست الا اينكه اينطوراست.حال آنها كه مىگويند واقعا غلغلهاى از تسبيح موجودات درذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است كهدر همين فضا الآن صدا پراكنده است-همين طور كه امواج راديوهست-ولى ما نمىشنويم؟نه،مقصودشان اين است كه هرموجودى و هر ذرهاى كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد،يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است،و يك رو به جهانديگر دارد،يك وجهه ملكوتى دارد كه در آن رو و در آن وجهه هرموجودى زنده و شاعر است.مىگويند مثلا چوبى كه شما مىبينيد،همه حقيقت آن را درك نمىكنيد.عميقترين علوم بشر،آنجا كه علمبشر به عمق اتمها هم راه پيدا مىكند،يك روى اين موجود را دركمىكند و آن وجهه ملكى اين موجود است،همين موجود يك وجهه ملكوتى دارد كه از دستحس و علم ظاهر بشر خارجاست.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روىموجودات را هم درك كند.وقتى آن روى موجودات را درك كردمىبيند موجودات چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم ومسبح و حامدند.داوود كه كوهها و مرغها با او تسبيح مىگفتند،نهاين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداى كوهها را مىشنيديم، مردم ديگر بودند و نمىشنيدند.داوود گوش ديگرى داشت كهبه باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود و صداى ملكوت آنها رامىشنيد.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مىشنويم،و خيال نكنيدكه اين يك مطلب به اصطلاح دورى است و فقط پيغمبرى بايدباشد،نه،لزومى ندارد حتى پيغمبر باشد.
شنيدهايد كه سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيحگفت.از جمله معجزات پيغمبر اكرم اين بود كه مشتى سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزهها.در مشت پيغمبر تسبيح خدامىگويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه سنگريزه را به تسبيحدر آوردند،معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند و آنهاصداى سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مىگفت،معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدادر آوردن آن سنگريزهها.
حال من براى اينكه نشان دهم كه اين امور خيلى همفوق العاده نيستيك نمونه نزديك از كسى كه خيلى مورد اعتماد وايمان همه شما و ماست عرض مىكنم.
مراد از آسمانى كه فرشتگان ساكن آن هستند، عالم ملكوت است كه داراى افقى عالىتر است كه نسبت آن به عالم مشهود همان نسبت آسمان محسوس به زمين است.اما مراد از نزديك شدن شياطين به آسمان و استراق سمع آنها از ملائكه و رانده شدن آنها توسط شهب، نزديك شدن آنها به عالم فرشتگان است تا به اسرار خلقت و حوادث آينده اطلاع پيدا كند و اينجاست كه آنان توسط نورى از ملكوت، كه طاقت آن را ندارند، رانده مىشوند.و مىتوان گفت: منظور اين است كه شياطين براى باطل كردن و مشتبه كردن حق، خود را به آن نزديك مىكنند (و حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوهگر مىسازند.) كه در اينجا فرشتگان آنها را به وسيله حق رمى نموده، اباطيل آنها را نابود ساخته و حق را هويدا مىنمايند.37
پس طبق فرمايش مرحوم علّامه طباطبائي رحمه الله، يا بايد گفت: «سماء در آيه شريفه به معناى عالم ملكوت، و صعود شياطين به آسمان هم به معناى نزديك شدن و توجه آنها به عالم فرشتگان است و منظور از «شهاب هم شهاب معنوى و نورانى است كه شياطين به وسيله آنها رانده مىشوند و يا اينكه بگوييم: سماء به معناى حق است و صعود شياطين هم بيانگر نزديك شدن آنها به حق براى نابودى آن است و «شهاب هم به معناى آشكار و پديدارشدن حق توسط ملائكه مىباشد.
انسان در وجود خود داراى نفخه الهى است كه از آن به عنوان «من يا «خود ياد مى شود.انسان علاوه بر «من اصيل يا «من ملكوتى ، يك «من حيوانى يا «من طبيعى نيز دارد.
البته «من يا «خود يكى بيش نيست; يعنى آدمى فقط داراى يك «من است، با مراتب گوناگون.كثرت مراتب به يك معنا اعتبارى است.آنجا كه «من شرافت دارد، در مرتبه عالى قرار گرفته، اما آنجا كه جنبه حيوانى پيدا كرده، همان «من است كه بر اثر سقوط به مرتبه پايين فرو افتاده است.توجه به ساحت هاى گوناگون وجود انسان و آگاهى او نسبت به شئون و مراتب مختلف نفس، اين امكان را براى او فراهم مى سازد كه با التزام عملى به اين علم و آگاهى، در جهت مبارزه با «ناخود اهتمام ورزد و به مهار و كنترل آن بپردازد و در مقابل، «خود را پرورش دهد و آن را به كمال و تعالى رساند.بر همين اساس، بحران هويت نيز از نفى «خود و پذيرش «ناخود و به تعبير ديگر، با بيگانگى از «خود آغاز مى شود.
انسان در امواج زندگي ودر كش وقوس رنج ها به تكيه گاهي نيازمند است كه به آن پنبه ببرد ودرون پر اضطراب خود رابدان آرام بخشد.
خواندن دعا وتضرّع كردن در درگاه خداوند يكي از عواملي است كه آرامش را در وجود آدمي ايجاد مي كند.دعا ونيايش همان پل ارتباطي عالم ماده با ملكوت است.
دعا ونيايش تسلّي بخش دلهاي خسته وماية روشني وصفاي جان ونيروبخش انسان در برابر مشكلات وفرازونشيبهاي زندگي است." انسان موجودي است بي نهاين كوچك، وقتي در برابر آفريدگارش كه بي نهايت بزرگ است قرار مي گيردوخود را، حتي كمتر از قطره اي در برابر اقيانوس وذرّه اي در مقايسه با كهكشانها مي يابد، احساس كوچكي در برابر آن غظمت، اورا به كرنش ونيايش وا مي داردوهمة عظمت در همين احساس نيازمندي است.آنچه كه اين «هيچ را به آن «همه پيوند مي زند دعاست.
م نيستند كساني كه دلهره، نگراني، ترس،اضطراب وتشويش خاطر را در مقاطع خطر وسختي ها وبحرانها،با داروي "دعا" درمان مي كنند."
قرآن هم به اثر آرامش بخشي دعا اشاره مي كند.آنجا كه مي فرمايد:
«خذ من اموالهم صرقه تطهرهم وتزكيهم بها وصلّ عليهم انّ صلوتك سكن لهم والله سميع عليم
(از اموال آنها صدقه اي (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازي وپرورش دهي،وبه آنها(هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاي تو مايه آرامش آنهاست وخداوند شنوا وداناست).
اينكه خداوند به پيامبر (ص) مي فرمايد: براي مردم در قبال گرفتن زكات دعا كن، منظور از اين دعا دعاي خير به جان ومال آنهاست.ونفوس آنها به دعاي پيامبر سكونت وآرامش مي يافت.
براي همين مي توان اين برداشت را از اين آيه كرد كه: دعاي خير در حقّ يكديگر موجب تسكين وآرامش روحي ودعا كننده ودعا شونده، مي شود.
استفاده ديگر ازاين آيه اينكه در مقابل هر كاري كه ديگران انجام مي دهند، تشكر وسپاسگذاري وتقدير انجام شود، كه موجب تشويق افراد وهكچنين موجب شخصيّت دادن به افراد مي شود، كه نتيجه اين كار هم تقويّت روحي وآرامش بخشي وتعادل روحي براي اوست.
بايد توجّه داشت كه دعا وتضرّع به درگاه خداوند، باعث كاهش شدّت واضطراب مي شود، زيرا مؤ'ن مي داند كه خداوند، اجابت كردن دعاي اورا تضمين فرموده است ووقتي كه براي رفع مشكلاتش وبراي برآورده شدن حاجاتش دست به دعا بر مي دارد، به رفع آنها اميد وار است." وقال ربكم ادعوني استجب لكم "
بخوانيد مرا تا اجابت كنم شمارا
پس بهترين پناهگاه وامن ترين جايگاه براي غلبه بر نگرانيها وناراحتي ها ورسيدن به آرامش وامنيّت، رو آوردن به مذهب ودين ودر نهايت، دعا ونيايش است.
از جمله آثار حيات طيّبه، افزون بر شادى و آرامش، شعور و بينش برترى است كه باطن عالم و ملكوت زمين و آسمان ها را براى مؤمنان بلندمرتبه آشكار و ظاهر ساخته است.اين توان و بصيرت شهودى از نور خداست كه بر قلب آنان تابيده شده و آن را عميق و وسيع نموده، در نتيجه، از ظلمت ظاهر به نور باطن رسيده و حياتى ديگر يافته اند:
(يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)(حديد: 28); اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقوا پيشه كنيد و به پيامبر ايمان آوريد تا دو بهره از رحمت را دريابيد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه برويد.
در اين آيه، اسرار بسيارى نهفته است; زيرا به مؤمنان مى فرمايد كه ايمان بياوريد و معلوم است كه در اينجا منظور مراتب برتر ايمان است; چون در غير اين صورت، امر به ايمان آوردن مجدّد، تحصيل حاصل و بيهوده خواهد بود و خداوندگار حكيم، امر بيهوده صادر نمى فرمايد.با اين حال، شرط رسيدن و راه وصول به مراتب بالاتر ايمان، تقوا و عمل صالح است.
واستعينوا بالصبر و الصلوه
و آنگاه كه فشار نفس طاغوت زياد شد از اهرم نماز و صبر كمك بگيريد.
قداست نماز به قدري است كه زمان اجراي بعضي مراسم مانند قسم و اداي شهادت، بعد از نماز قرار داده شده است.قرآن در سوره مائده آيه 106 ميفرمايد: هرگاه كسي در سفر دچار مرض شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، دو نفرمسلمان يا حتي غيرمسلمان را بر وصيت خود گواه گيرد، لكن مراسم اداي شهادت بايد پس از نماز باشد.يعني آن دو نفر را بازداشت كنيد تا نماز تمام شود، آنگاه حاضر شده و با قسم خوردن شهادت دهند كه فلان مسلمان در مسافرت چه وصيت كرده است.بيشك مشخص ميگردد كه قداست و عظمت و نتيجه نمازگزاران تا چه حد است و بايد به اين مقوله توجه بسيار شود.
نماز يك هنرنمايي الهي است كه خداوندتمام ارزشها را به نحوي در نماز قرار داده است چه كمالي است كه براي انسان ارزش باشد اما در نماز يافت نشود؟
بايد به ارزشها و كمالاتي كه در نماز نهفته شده توجه كرد تا جامعيت نماز بهتر روشن شود.ياد خدا يك ارزش و تنها وسيله آرامبخش دلهاست و نماز ياد خداست.ياد قيامت يك ارزش و بازدارنده از گناه و فساد است.نماز يادآور يومالدين است.در خط انبياء و شهداء و صالحان بودن يك ارزش است كه ما در نماز از خدا ميخواهيم در صراط الدين انعمت عليهم قرار بگيريم.انزجار و قرائت خود را از ستمپيشگان و گمراهان با جمله غيرالمغضوب عليهم ولاضالين اعلام ميداريم.
عدالت كه در رأس همه ارزشهاست در امام جماعت لازم شمرده شده است كه به جاي خودسري و تكروي بايد تابع رهبر باشيم.رو به قبله ايستادن ارزش بسياري دارد، كه يادآور مكه، شكنجهگاه بلال، قربانگاه اسماعيل، زادگاه عليبنابيطالب، پايگاه قيام مهدي، آزمايشگاه ابراهيم(ع) و عبادتگاه تمام انبياء و اولياست.
در نماز هرچه هست تحرك در هر صبح و شام است.تحرك در ركوع و سجود و قيام حركت دررفتن به مسجد و مصلي، پس ساكن و ساكت و گوشهگير نبودن از بركات نماز است.نماز به ما ياد ميدهد كه همواره در تلاش و حركت باش البته در جهت خداوندي و به سوي او.در نماز روح و جان انسان، غبارروبي ميشود.غبار تكبرش ميريزد چون هر شبانهروز دهها بار بلندترين نقطه بدنش را با خاك ميمالد و سجده بر خاك بهتر از سنگ است كه تذلل در به خاك ماليدن است.بر زمين پاك سجده كردن كه از راه بخش نميتوان به پاكي و سرچشمه پاكيها رسيد.گريه از خوف خدا يك ارزش است و قرآن سجده همراه با گريه را ستايش كرده است: سجدا و بكيّا.
نماز يك خط الهي است كه از هنگام تولد تا لحظه مرگ ما ترسيم شده است.نوزاد كه به دنيا آمد در گوش راست و چپ او اذان و اقامه ميگويند و به هنگام مرگ نيز با خواندن نماز ميت را دفن ميكنند و در طول زندگي همواره در حال عبادت و پرستش خدا بودن و نماز گزاردن را سفارش ميكنند.پس نماز پيوند انسان با طبيعت است براي شناخت وقت نمازها خصوصاً صبح و ظهر بايد به خورشيد نظر افكند، براي بدست آوردن قبله بايد به ستارگان توجه كرد و براي انجام نمازهاي مستحبي در ايام مباركه به حركات ماه بايد دقت كرد.براي غسل و وضو رو به آب و براي سجده و تيمم به خاك روي آورد.اين ارتباط باطبيعت براي نظر افكندن به پديد آورنده آنها و طراح حكيم و برنامهريز است.از ديگر واجبات دين كه به نوعي در نماز حضور دارند، گفته شده است كه نمازگزار همچون كسي است كه به حج ميرود، كعبه، قبله و محور كارهاي اوست.نمازگزار همچون كسي است كه به جهاد ميرود لكن به جهاداكبر كه جهاد با نفس است.نماز خود بالاترين امر به معروف و نهي از منكر است.
زينت و نظافت يك ارزش است.اسلام سفارش ميكند كه خذو زينتكم عند كل مسجد به هنگام شركت در مساجد خود را زينت كنيد و زينتهاي خود را برگيريد.با لباس پاكيزه و معطر وارد مسجد شويد، چنان كه سفارش ميكند زنان به هنگام نماز زيورهاي خود را همراه داشته باشند و با آنها خود را زينت دهند و به مسأله مسواك هم توجه داشته كه نماز با مسواك هفتاد برابر نماز بدون مسواك ثواب دارد و يا قبل از رفتن به مسجد سير يا پياز نخوريد كه بوي دهان شما ديگران را اذيت نكند ومردم را از مسجد فراري ندهد.حال با توجه به جامعيت وشناختن ارزشهاي حاكي از نماز به اين مسأله مهم يعني نقش نماز در معنويت نمازگزاران پي ميبريم.پس اگر دانشجويان و جوانان نماز را سرلوحه كارهاي خود قرار دهند و از نماز لحظهاي غافل نشوند، بيشك در بازسازي معنوي آنها مؤثر خواهد بود و آنان را جواناني پاك سيرت و با كمال و فضيلت خواهد نمود.نماز آنها را به صراط مستقيم هدايت خواهد كرد و معنويت را در آنها روشن خواهد كرد.
نماز بازدارنده از زشتيها و بديها:
اتل ما اوحي اليك من الكتاب و اقم الصلوة ان الصلوة تهي عن الفحشاء و المنكر و لذكرالله اكر و الله يعلم ما تصنعون.
آنچه را از كتاب آسماني به تو وحي شده تلاوت كن و نماز را برپا دارد كه نماز (انسان را) از زشتيها و منكرات باز ميدارد و خداوند ميداند شما چه كارهايي انجام ميدهيد.
بعد از پايان بخشهاي مختلفي از سرگذشت زندگي گذشتگان در اين آيه به فلسفه بزرگ نماز ميرسيم زيرا ميگويد: «نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز ميدارد ( ان الصلواه تنهي عن الفحشاء و المنكر )
طبيعت نماز چون انسانها را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده يعني اعتقاد به مبداء و معاد مياندازد داراي اثر بازدارندگي از فحشاء و منكرات است.انساني كه به نماز ميايستد و تكبير ميگويد خدا را از همه چيز برتر و بالاتر ميشمرد، به ياد نعمتهاي او ميافتد، حمد و سپاس ميگويد او را به رحمانيت و رحيت ميستايد و به يادروز جزاي او ميافتد، اعتراف به بندگي او ميكند، از او ياري ميجويد، صراط مستقيم از او ميطلبد و از راه كساني كه غصب بر آنهاشده و گمراهان به خدا پناه ميبرد.بدون شك در قلب و روح چنين انساني جنبشي به سوي حق و حركتي به سوي پاكي و جهشي به سوي تقوا پيدا ميشود.
براي خدا ركوع ميكند و غرق در عظمت او ميشود و خودخواهي و برتر بيني را فراموش ميكند.همه اين امور موجي از معنويت را در وجود او ايجاد ميكند، موجي كه سد نيرومندي بر برابر گناهان محسوب ميشود.
نهي از فحشاء و منكر سلسله مراتب و درجات زيادي دارد و هر نمازي به نسبت رعايت شرايط داراي بعضي از اين درجات است.فحشاء اشاره به گناهان بزرگ پنهاني و منكر گناهان بزرگ آشكار است و يا فحشاء گناهاني است كه بر اثر غلبه قواي شهويه و منكر بر اثر غلبه قوه غضبيه صورت ميگيرد.
نماز وسيله پرورش فضائل و اخلاق و تكامل معنوي:
نماز وسيله پرورش، فضائل و اخلاق و تكامل معنوي انسان است چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طبيعت بيرون ميبرد، به ملكوت آسمانها دعوت ميكند و با فرشتگان همصدا و همراز ميسازد.خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا ميبيند و با او به گفتوگو ميپردازد.تكرار اين عمل در شبانه روز آن هم با تكيه روي صفات خدا، رحمانيت و رحميت و عظمت او مخصوصاً با كمك گرفتن از سورههاي مختلف قرآن بعد از حمل كه بهترين دعوتكننده به سوي نيكيها و پاكيهاست اثر قابل ملاحظهاي در پرورش فضائل اخلاقي در وجود انسان است.حضرت علي(ع) در حديثي فرمود: «الصلوة قربان كلي تقي نماز وسيله تقرب هر پرهيزكاري به خداست.
نماز پاكسازي معنوي زندگي است چرا كه ميدانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشي كه برآن نماز ميخواند، آبي كه با آن وضو ميگيرد و غسل ميكند، بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد، كسي كه آلوده به تجاوز و ظلم و ربا، غضب، كمفروشي، رشوهخواري و كسب اموال حرام باشد، چگونه ميتواند مقدمات نماز را فراهم سازد، پس تكرار نماز در پنج نوبت در شبانهروز خود دعوتي است به رعايت حقوق ديگران.
نماز خودبيني و كبر را در هم ميشكند چرا كه خود را ذره كوچكي در برابر عظمت خدا ميبيند و صفري در برابر بينهايت، پردههاي غرور و خودخواهي را كنار ميزند، تكبر و برتريجويي را در هم ميكوبد، خداوند ايمان را براي پاكسازي انسانها از شرك واجب كرده است و نماز را براي پاكسازي از كبر.توجه به خدا و مداومت ذكر خدا در پرتو نماز سبب ميشود كه انسان را از معاصي باز دارد و از انواع فساد جلوگيري كند
در آيه 28 سوره رعد ميگويد: ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است (الا بذكرالله تطمئن القلوب) نماز انسان را به ياد خدا ميدارد، يادخدا نفس مطمئنه به او ميدهد و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان ميرساند.
نماز يك ارتباط روحي و معنوي است و هدف از آن ياد خداست.اسلام خواسته است اين روح را در قالب يك سلسله برنامههاي تربيتي پياده كند لذا شرايط زيادي را براي آن قرار داده است تا يك نمازگزار درس نظافت، پاكيزگي، استقلال و مراعات حقوق ديگران را بدهد.
نماز بهترين راه كنترل نفس سركش است كه انسان روزي چند مرتبه آن را در نزد خداوند احضار و غفلتزدايي ميكند تا از غرق شدن در منجلاب ماديات نجاتش دهد.نماز ذكري است كه مقدمه فكر و فكريكه انگيزه عمل ميباشد خواهد بود.ياد خدا كردن به هنگام انجام حلال و حرام بنابراين نماز بهترين عامل تربيت كننده خواهد بود.
در اين دنياي ناچيز اگر مخاطب انسان چيزي بزرگ و دانشمند و عالم و قادر باشد، انسان بوجود آن افتخار ميكند و از مصاحبت با آن احساس غرور ميكند و يك دانشجو هنگامي كه به نماز ميايستد با پروردگار يكتا سخن ميگويد، به او افتخار ميكند.آثار و بركات نماز عبارتند از:
1.احساس غرور و افتخار
2.احساس عزت
3.احساس قدرت
4.احضار روح
5.ولايت بر هستي
و چه افتخاري از اين بالاتر كه انسان باخالق خود سخن بگويد و او كلام انسان را بشنود و بپذيرد.امام زينالعابدين(ع) در مناجات خود ميگويد: «الهي كفي بي غيرا.ان اكنون لك عبدا همين افتخار مرا بس كه بنده تو باشم.اگر يك دانشجو به خدا متصل شود در برابر قدرتها و طاغوتها و مستكبرين احساس قدرت خواهد كرد.كلماتي همچون اللهاكبر به شخص اين مژده را ميدهد كه طاغوتها در نزد انسان حقير و او در برابر آنها عزيز خواهد بود.قرآن به ما دستور ميدهد كه در سختيها و مشكلات از نماز و عبادت كسب قدرت و قوت كنيم.
«واستعينوا بالصبر و الصلوة از صبر و نماز دربرخورد با مشكلات نيرو بگيريد.خواندن نماز باعث ابراز دوستي زياد به خدا خواهد بود.هر كس كه كسي را دوست دارد، ميل دارد بيشتر با او خرف بزند ودل از او نميكند، چگونه ممكن است انسان ادعا كند خدا را دوست دارد ولي حال حرف زدن با او را نداشته باشد.
نماز و ارتباط با خدا:
ويژگي پرهيزكاران اين است كه نماز را برپاي دارند.«يقيمون الصلوة نماز رمز ارتباط با خداست.
ؤمناني را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافته انددر يك رابطه دائمي و هميشگي با آن مبدأ بزرگ آفرينش نگه ميدارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم ميكنند و تسليم آفريننده بزرگ جهان هستي هستند و به همين دليل ديگرخضوع در برابر بتها و يا تسليم شدن در برابر جباران و ستمگران در برنامه آنها وجود نخواهد داشت.چنين انساني احساس ميكند از تمام مخلوقات ديگرفرا رفته و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد و اين بزرگترين عامل تربيت او است.كسي كه نماز ميخواند با او راز و نياز ميكند و فكر او، عمل او، گفتار او همه خدايي ميشود و چنين انساني چگونه ممكن است برخلاف خواست او گام بردارد مشروط بر اينكه راز و نيازش به درگاه حق، از جان و دل سرچشمه ميگيرد و با تمام قلب روبه درگاهش آورد.
يك دانشجو هنگامي كه به نماز ميايستد هنگامي كه اللهاكبر ميگويد اشاره به بزرگ بودن و عظمت خداوند ميكند.با حضور قلبش بهخدا ازگناه دوري ميكند تنها از خدا كمك ميخواهد و تنها درراه رضاي او گام برميدارد و اين توجه به خدا اين معبود ازلياست كه در بازسازي معنوي روحي و جسمي او مؤثر واقع ميشود و او را از زشتيها و بديها باز ميدارد.
از بركات ديگر نماز اين است كه انسان به تدريج و گام به گام به هستي تسلط پيدا ميكند.گام اول، قرآن ميفرمايد: «تقوي براي انسان نورانيت و بصيرت ميآورد و به انسان ديدي ميدهد كه حق را از باطل تشخيص دهد .
ان تتقوالله يجعل لكم فرقاناً و در جاي ديگر ميفرمايد: «يجعل لكم نوراً پس تقوي كه در رأس آن بندگي خدا ونماز است.گامي به سوي نوراني شدن و بصيرت پيدا كردن نمازگزار است.
گام دوم: كساني كه هدايت الهي را پذيرفتند و درمدار حق قرار گرفتند، خداوند هدايت آنها را زيادتر ميكند.پس نماز گامي براي هدايت و بازسازي معنوي خواهد بود.نور هدايت نمازگزار متوقف نميشود بلكه به خاطر تسليم و بندگي دائماً در حال قرب و رشد خواهد بود.
گام سوم: در راه خدا تلاش كردن است.خداوند راههاي زيادي را براي رسيدن به كمال نشان داده است.«والذين جاهدو فينا لنهدينهم سبلنا
گام چهارم: براي خودسازي و دوري از فحشا و منكر ناز بهترين عملاست.انسان بر نفس خود تسلط مييابد و نفس را مهار ميكند و گرفتار وسوسه و لغزش نميشود بلكه هرگاه فشار وسوسه و نفس طاغوت زياد شد، باز هم از اهرم نماز و صبر كمك ميگيرد.
گام پنجم: افراد با تقوي كه وجودشان با نور الهي روشن شده با هر نماز يك گام به جلو ميروند.زيرا نماز تكرار نيست بلكه معراج است.نماز بالا رفتن از نردبان كمال و عمق دادن به معرفت و ايمان است.نمازگزار اجازه نميدهد عمرش چراگاه شيطان و لگدكوب او باشد.
سيماي نماز:
- نماز برنامه هرصبح و شام است و اگر يك دانشجو هر روز را با نام و ياد خدا آغاز كند، بيشك در روحيات مؤثر خواهد بود.
- نماز در سفر يا وطن در فقير و غني رمز آنست كه در هر كجا باشيم و هركه باشيم، باشيم بايد مطيع خدا باشيم نه غير او.
- نماز ايدئولوژي علمي مسلمانان است و استحكام بخش ارزشها و جلوگيري از فروپاشي شخصيت افراد و اعضاء جامعه خواهد بود.
- اذان نماز شيپور توحيد و يكتاپرستي است كه سپاه متفرق اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا ميخواند و آنان را پشت سر امام عادل قرار ميدهد.
وقتي فرد نمازگزار هر روز در اذان اقامه ميگويد، «حي علي الصلوة، حي علي الفلاح، حي علي خيرالعمل كه همه امر به بالاترين معروفها يعني نماز ختم ميشود، بيشك راهي است به سوي معنويت و كمال.نماز خروج از خود و پرواز بهسوي خداست.
امام خميني(ره) ميفرمايد: هجرت از خانه دل به سوي خدا يكي از مصاديق آيه است.هجرت از خودپسندي و خودخواهي و خودبيني و هجرت به سوي معنويات كه بزرگترين هجرتهاست.
پس نماز به منزله اسم اعظم الهي است و در ميان عبادات مثل انسان كامل در ميان انسانهاست.در نماز عزت رب وذلت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالي است.نماز نشانه و علامت مسلماني است و اهانت و بيتوجهي به نماز، بيتوجهي به كل دين است.پي اين انسان نمازگزار و به خدا پيوسته از نتايج و بركات مادي و معنوي نماز برخوردار خواهد رديد و اين طرز تفكر روح انسان را از بخل و حسد پاك خواهد كرد و جهان لاتنازع بقاءً را به دنياي تعاون و همكاري مبدل خواهد كرد.همچون آفتاب نورافشاني ميكند بيآنكه انتظار پاداش داشته باشد.با نمازگزادرن و توجه به نماز دانشگاهيان و ديگر افشار جامعه خواهند توانست در آموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براي پيش بردن انسانها در سير تكاملشان گام گذارند و چه بسا نقش معنوي نماز است كه آنها رابازسازي خواهد كرد، چنان كه ابوعلي سينا اين دانشمند بزرگ هرگاه نماز ميگذارد آرامش مييافت و مشكلاتش را به راحتي حل مينمود.نماز وسيله تقرب هر پرهيزگاري به خداست.پس بياييد هرگز از نماز غافل نباشيم.
اميد است مقاله حاضر مثمرثمر واقع گردد.از درگاه خداوند متعال دوام توفيق و خدمتگزاري به اسلام و احكام اسلامي را براي اعلم مسلمين مسألت مينماييم.
شايان ذكر است ملكوت در مسيحيت نيز مفهومي آشناست.
تعميد: (بپتيزم) كه عبارت از غسل و شست وشوى مقدس است به عنوان تطهير از گناه كه ما آن را آب توبه مى ناميم.اين عمل براى آمادگى فرد مسيحى جهت شرف و دخول به ملكوت خدايى انجام مى شود.عشاى ربانى: مهم ترين مناسك و شعائر دين مسيح است.اين رسم كه عبارت است از خوردن نان و آشاميدن شراب, به ياد زنده كردن پيمان خود با عيسى مسيح انجام مى شود.و منشأ آن گويا همان خوردن نان و شرابى است كه او در آخرين شب زندگى خود با حواريون انجام داد.اين رسم هر يكشنبه ميان مسيحيان اجرا مى شود, ولى بعدها اجراى آن در هر هفته تعطيل شد و اكنون هر سال يك بار انجام مى گيرد.
1. قرآن كريم.
2. تفسير نمونه.
3. تفسير الميزان.
4. تحف العقول، انتشارات جامعه مدرسين، ص320
5. اصول كافى، ج 1، ص32.
6. شرح غرر و درر، ج 6، ص450، شماره 10965.
7. المفردات في غريب القرآن، ابوالقاسم حسن بن محمد الراغب الاصفهاني.
8. مجمع البحرين، فخرالدين طريحي.
9. العين، خليل بن احمدالفراهيدي.
10. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا.
11. شرح وتفسير لغات قرآن، جعفر شريعتمداري.
12. بحارالانوار، محمد تقي مجلس، مؤسسه الوفاء بيروت.
13. وبسايت اينترنتي مؤسسه امالكتاب. حوزه مقالات، داستانها و مباحث. (www.ommolketab.net)